کد مطلب:235720 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:254

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
ناقل: آیه الله علم الهدی (عضو جامعه ی روحانیت مبارز تهران)

یكی از روزهای سال 1341 ه.ش بود كه حضرت امام خمینی قدس سره مرا احضار فرمود تا مأموریتی به من محول نماید: - امروز بعد از ظهر به منزل ما بیا تا چند نامه را برای علماء و بزرگان چند شهر ببری و جواب آنها را هم بگیری و برایم بیاوری. می دانستم كه حضرت امام قدس سره در آن نامه ها، علماء و بزرگان را به یك قیام و انقلاب اسلامی همه جانبه و سراسری فرا خوانده است. كمترین مجازات كسی كه سازمان امنیت این نامه ها را در دست او می یافت اعدام بود. راستش را بخواهید ترس همه ی وجودم را فرا گرفته بود، اما هنگامی كه آن همه ایمان و صلابت و اراده را در وجود و كلام امام قدس سره دیدم، توانستم به خدا توكل كنم و ترس و تردید را از خانه ی وجودم برانم و سكون و آرامش و اطمینان را میهمان سرای دل



[ صفحه 12]



خویش نمایم. اجازه نداشتم كلمه ای درباره مأموریتم را خانواده ام صحبت كنم. وقتی با آنها خداحافظی می كردم، اشك چشمانم را به محاصره ی خود در آورده بود. حس می كردم به سفری می خواهم بروم كه بازگشت ندارد. وقتی از من پرسیدند: - چه خبرته؟! مگه دفعه ی اولته داری میری مسافرت؟! انگار می خواد بره سفر قندهار...! نزدیك بود بغضم بتركد و همه چیز را لو بدهم، اما خدا بند دلم را محكم كرد، درست مثل مادر حضرت موسی علیه السلام هنگامی كه نوزاد عزیزش را گذاشت توی صندوق چوبی و سپردش به دست امواج خورشان رود نیل و فرستادش به سفری خطرناك، نامشخص و بی بازگشت! او هم در آن لحظه می خواست فریاد بزند، فریادی كه تمامی ساحل نیل را در نوردد، از روی نیل بگذرد و به گوش فرعون برسد و خواب آشفته اش را آشفته تر كند و او را از فروپاشی تخت و تاجش در آینده ای نه چندان دور، مطلع سازد. اما خدا قلب او را محكم كرد و نگذاشت كه جیغ بزند و همه چیز را خراب كند. باید زودتر می رفتم. هوا حسابی تاریك شده و تا ساعت ده شب چیزی نمانده بود. عصر، خدمت امام قدس سره رسیده بودم اما هنوز نامه ها آماده نبودند. هنوز داشتند می نوشتند. دوست نداشتند نامه ها را بدهند خطاط بنویسد. ترجیح می دادند دستخط خودشان باشد. اینجوری هم اعتبار نامه ها بیشتر می شد و هم از نظر امنیتی بهتر بود، یعنی هیچكس از مضمون نامه ها مطلع نمی شد، حتی آقای خطاط!



[ صفحه 13]



نامه ها را به دست من سپردند، فرمودند: همین امشب، پیش از آن كه هوا روشن شود از قم خارج شوید. نباید كسی از رفتن شما مطلع شود. مبادا در بین راه تهران در جایی توقف كنید. نامه ها را به بزرگان برسانید و جواب آنها را نیز بگیرید و برای من بیاورید. اما قبل از هر كاری بروید مشهد. به منزل پدری تان هم نروید. وضو بگیرید و یكراست مشرف شوید به محضر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام و این عبارت را از طرف من بگویید: امر بسیار عظیمی را تصمیم گرفته ایم كه تكلیف است. چنانچه مورد تأیید شماست ما را تأیید كنید و چنانچه مورد نظر مقدستان نیست هم اكنون ما را از آن بازدارید. نامه ها برای شهرهای مشهد، تربت حیدریه، بیرجند، زاهدان و چند شهر دیگر بودند. دقیقا طبق دستور حضرت امام قدس سره عمل كردم. وقتی مقابل ضریح حضرت رضا علیه السلام ایستادم و پیام امام خمینی قدس سره را برای ایشان قرائت نمودم، تمام وجودم داشت می لرزید. با تمام وجود، امام معصوم علیه السلام را در برابر خود حس می كردم و او را زنده، شاهد، حاضر و ناظر می یافتم. پیام را كه ابلاغ نمودم احساس سبكی كردم. انگار بار سنگینی را از روی دلم برداشته باشند. هر كس نامه ی امام قدس سره را از من دریافت می نمود، آن را باز می كرد، می خواند،



[ صفحه 14]



می بوسید و بر روی سر و چشم می نهاد. شیرین ترین خاطره ی من در این سفرهای مأموریتی سرنوشت ساز، مربوط بود به شهر زاهدان. وقتی آیه الله كفعمی كه امام جمعه ی شیعیان در آنجا بود، پیام حضرت امام قدس سره را دریافت نمود، چون ابر بهاری از دیدگان اشك شوق فشاند و گفت: این عنایت و لطف خاص خداوند است كه شما را این چنین به موقع به اینجا رساند، آنهم با آن نامه ی سلیمانی! امشب، شب جمعه است و ما فردا نماز جمعه داریم. هفته ی پیش، من به همراه گروهی از شیعیان در نماز جمعه ی برادران اهل سنت به امامت قاضی عبدالمجید شركت نمودم. این هفته قرار است كه قاضی عبدالمجید به همراه سایر بزرگان اهل سنت بلوچستان كه در زاهدان زندگی می كنند در نماز جمعه ی ما شركت كنند. این بهترین فرصت است كه پیام حضرت آیه الله خمینی را به همه ی مردم ابلاغ كنیم و از آنها برای قیام به رهبری ایشان بیعت بگیریم... شبانه طاقه پارچه ی سفید بزرگی فراهم شد و پس از نوشتن مطالبی بر روی آن، به عنوان تومار جهت امضای مردم، بر سر در مسجد نصب گردید. نماز جمعه ی با شكوهی بر پا شد و در حالی كه قاضی عبدالمجید و همراهانش در كنار من، در صف اول حضور یافته بودند، آیه الله



[ صفحه 15]



كفعمی در حالی كه كفن بر تن و شمشیر در یك دست و نامه ی امام خمینی قدس سره را در دست دیگر داشت در محل ایراد خطبه های نماز ظاهر شد و با صدای بلند و شجاعت تمام، نامه را برای مردم خواند و بوسید و بر چشم نهاد و فریاد برآورد كه؛... ای مردم! این ندایی است كه از جانب خدا آمده است. اگر لبیك می گویید بعد از نماز جمعه، آن تومار را امضا كنید... نماز جمعه كه تمام شد، نمازگزاران شیعه و سنی، برای امضای تومار بر یكدیگر سبقت می گرفتند. دیدن این صحنه، اطمینان را در قلب من ایجاد كرد كه؛ «امام رضا علیه السلام اجازه فرموده اند كه این انقلاب، آغاز شود». وقتی خدمت حضرت امام خمینی قدس سره رسیدم، تومارها و نامه های فراوانی از شهرهای مختلف به دست ایشان رسیده بود. گزارش سفرهایم را كه دادم، فرمودند: انشا الله حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه السلام ما را تأیید می فرمایند و بسم الله الرحمن الرحیم شروع می كنیم. و با این جمله، نهضت بزرگ امام خمینی قدس سره آغاز شد. یا علی گفتیم و عشق آغاز شد.



[ صفحه 17]